ما تا هنگامى که سرمایه ‏هاى خود را ندیده و غافلیم، باکى نداریم و سرحالیم و در جمع‏ ها براى خالى نبودن عریضه مى‏ گوییم: ما ضرر کرده‏ ایم و خسارت داده‏ ایم، آن هم با خنده و شکسته نفسى، ... 

مى‏ گویند یکى از تجار بزرگ بغداد یکى کشتى چاى از هندوستان خریدارى کرده بود. در راه، کشتى دچار توفان مى‏ شود و صدمه مى‏ بیند، اما با تلاش ملاحان، خسارتى بار نمى ‏آید و خبر سلامتى کشتىِ به غرقاب نشسته به تاجر بغداد مى‏ رسد. تا روزى که کشتى در کنار سامراء لنگر مى‏ اندازد و بارهاى عظیمِ چایى را از آن بیرون مى ‏کشند و روى هم مى‏ گذارند و تاجر براى دیدار از مال التجاره‏ ى به سلامت رسیده مى ‏آید ... 

مى ‏گویند هنگامى که چشمش به کوه‏ هاى بزرگ چاى افتاد که روى هم سوار شده بودند، حالش عوض شد و با تعجب پرسید که: این ... این ... این‏ها ... 

مى‏ خواسته غرق ... غرق بشود؟ و افتاد و مرد. 

تاجر مادام که مقدار و عظمت سرمایه‏ ها را ندیده مسأله‏ ى غرق شدن برایش جدى نیست و همچون شکسته نفسى مجلس داران، برایش جالب است، اما هنگامى که مى ‏بیند چقدر سرمایه در شرف غرق بوده و تا کام مرگ رفته ... در این هنگام مى ‏سوزد و قالب تهى مى ‏کند.