بسم الله الرحمن الرحیم
ن والقلم و ما یسطرون
CTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd">
بسم الله الرحمن الرحیم
ن والقلم و ما یسطرون
ما تا هنگامى که سرمایه هاى خود را ندیده و غافلیم، باکى نداریم و سرحالیم و در جمع ها براى خالى نبودن عریضه مى گوییم: ما ضرر کرده ایم و خسارت داده ایم، آن هم با خنده و شکسته نفسى، ...
مى گویند یکى از تجار بزرگ بغداد یکى کشتى چاى از هندوستان خریدارى کرده بود. در راه، کشتى دچار توفان مى شود و صدمه مى بیند، اما با تلاش ملاحان، خسارتى بار نمى آید و خبر سلامتى کشتىِ به غرقاب نشسته به تاجر بغداد مى رسد. تا روزى که کشتى در کنار سامراء لنگر مى اندازد و بارهاى عظیمِ چایى را از آن بیرون مى کشند و روى هم مى گذارند و تاجر براى دیدار از مال التجاره ى به سلامت رسیده مى آید ...
مى گویند هنگامى که چشمش به کوه هاى بزرگ چاى افتاد که روى هم سوار شده بودند، حالش عوض شد و با تعجب پرسید که: این ... این ... اینها ...
مى خواسته غرق ... غرق بشود؟ و افتاد و مرد.
تاجر مادام که مقدار و عظمت سرمایه ها را ندیده مسأله ى غرق شدن برایش جدى نیست و همچون شکسته نفسى مجلس داران، برایش جالب است، اما هنگامى که مى بیند چقدر سرمایه در شرف غرق بوده و تا کام مرگ رفته ... در این هنگام مى سوزد و قالب تهى مى کند.
با یکى از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بودیم. او به پیاز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود. کودکى در آن جا بود، مقدارى از آن پیاز را دهان گذاشت. اشکش سرازیر شد و زبانش سوخت و آن را رها کرد.
دوستم خندید؛ خنده اى پربار و پر از برداشت؛ که عده اى به خاطر جهتى از چیزهایى مى گذرند، اما عده اى دیگر، همان چیز را به همان خاطر مى خواهند.
آن تیزى و تندى که کودک را فرارى کرده، مرا به سوى خود کشانده است و سپس ادامه داد در برابر سختى ها و ناراحتى ها عده اى به همان خاطر که ما فرار مى کنیم، به استقبال مى روند و از سختى ها بهره مى گیرند.
همان دردها و فشارها که ما را از پاى در مى آورد، همانها به عنوان پا، عامل حرکت و پیشرفت و ورزیدگى عدهاى مى شود.
در اتاق نشسته بودم که از سوراخ شیشه شکسته اى زنبورى به درون آمد و سپس پروازهاى اکتشافى را شروع کرد و بعد هم براى بازگشت آماده شد، اما به هر طرف که مى رفت با شکست رو به رو مى گردید. به شیشه مى خورد و به زمین مى افتاد تا این که ضربه ى کفشى راحتش کرد.
این درس من بود که هنگام گرفتارى خود را به هر طرف نکوبم، بلکه به راه بازگشت فکر کنم و آن را بیابم و خود را خلاص کنم.
یک روز صبح با صداى استارت ماشینى از خواب بیدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه ها زیاد و مایع قابل احتراق؛ اما با این وصف حرکتى نبود و پیشرفتى نبود.
من به یاد جرقه هایى افتادم که در زندگى خودم مدام سر مى کشیدند. و به یاد استعدادهایى افتادم که قابل سوختن بودند. و به یاد رکود و توقفى افتادم که با این همه جرقه و استعداد گریبان گیرم بوده است. در این فکر رفتم که ببینم نقص از کجاست که شنیدم راننده مى گوید باید هلش داد. هوا برداشته است. و همین جواب من بود.
هنگامى که هواها وجود مرا در بر مى گیرند و دلم را هوا بر مى دارد، دیگر جرقه ها برایم کارى نمى کنند و اگر مى خواهم به راه بیافتم باید هلم بدهند و ضربه ام بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد راکد نماند...
پسرکى مى خواست به نویسندگى دست یابد. مى خواست نویسنده بشود. راه افتاد. به پیرى رسید. شاید جادوگرى بود. مطلب خود را با او در میان گذاشت.
پیرمرد روى سنگى نشسته بود و گیلاس مى خورد. از کوله بار خود عینکى درآورد و به چشم پسرک نهاد. همین که عینک بر روى چشم او نشست، دید صحنه طورى دیگر است. مى دید هسته هابه دمى و دمها به شاخه اى و شاخه ها به درختى و درخت در زمین و آب و همراه باغبانى و زمین در آب در دست آفتابى و ... وقتى به گیلاس که بالاى سر پیرمرد بود نگاه مى کرد، فقط گیلاس نمى دید. هسته اى را مى دید که مردى در زمین مى کاشت و زمین را دید که هسته را رویاند و شاخ و برگ و شکوفه و میوه داد و دستى را دید که میوه ها را مى چید و پسرک خیلى صحنه در اطراف خودش مى دید. سخت مشغول بود که دست پیرمرد عینک را از چشم او برداشت و او را از حال خود بیرون آورد.
باز پسرک فقط درختى مى دید و فقط هسته هاى گیلاس را که از دهان پیرمرد بیرون مى آمدند. در این لحظه پیر توضیح داد:
اگر مى خواهى نویسنده باشى، باید این گونه ببینى و با این عینک نگاه کنى...
یکى از بزرگان درباره ى آب چاه تحقیقى کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که آب چاه تا هنگامى که تغییر نکند و رنگ و بو و طعمش عوض نشود، نجس نخواهد
شد و قابل استفاده خواهد بود. هنگامى که از این تحقیق خلاص شد، متوجه گردید که خودش در خانه چاهى دارد. این بود که با خود گفت: شاید به خاطر این
چاه و راحتى خودم این چنین فتوایى را دادهام و به این نتیجه رسیدهام. از این رو دستور داد که چاه را پر کردند و آن گاه دوباره تحقیق را شروع کرد در حالى که چاهى نداشت و منافعى او را منصرف نمى کرد .
انسان قبل از شروع به حرکت باید آزاد شود واز سودها، هواها، تعصبها، عادتها و تقلیدها خود را خلاص کند.