در اتاق نشسته بودم که از سوراخ شیشه شکسته اى زنبورى به درون آمد و سپس پروازهاى اکتشافى را شروع کرد و بعد هم براى بازگشت آماده شد، اما به هر طرف که مى رفت با شکست رو به رو مى گردید. به شیشه مى خورد و به زمین مى افتاد تا این که ضربه ى کفشى راحتش کرد.
این درس من بود که هنگام گرفتارى خود را به هر طرف نکوبم، بلکه به راه بازگشت فکر کنم و آن را بیابم و خود را خلاص کنم.